گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

شادی و غم

سلام ریحانه جان. پنجشنبه شب دایی محمدرضا و خانمش رادعوت کرده بودیم. پاگشاشون کردیم.به صرف شام و شیرینی. از حاج حسین علیزاده رستوران احسان پنج پرس کباب گرفتم . مامانی هم ژله آناناس باتزیین سیب درست کرد. دیشبم میرزااحمد بابابزرگ مامانی عمرشو داد به شما......خدارحمتش کنه.عصری هم رفتیم دیدنش. اصلا حالش خوب نبود.حتی گفتی ترسیدم که من ازاتاق بردمت بیرون.....شبش رفتیم باقالی و ذرت مکزیزکی و شیرموزهویج خوردیم...باقالی و ذرت از سرکوچه خ فرخی خریدیم. کوچه ای که اولین خونه ماتویزد بود و شما اونجا بود که ازآسمون به زمین اومدی...آب میوه از مشتی خ امام گرفتیم. راستی فلافلم خوردیم. از فلافل بیست.  امروزصبحم گچکاراومده....دیشبم موقع خواب میومدی زیرپت...
30 آبان 1394

خانه سازی همچنان ادامه دارد....

سلام بابا. چندروزه که سقف پشت بام راایزو گام کردیم. اولین باری که چشمم افتاد بهش بازتاب نور خورشید چشممو زد ازرنگ نقره ایش..چندشب پیشترا رفته بودیم طرح کنافو ازدفتر طراحش بگیریم. چون دیراومد رفتیم جلودفترش وایسادیم...سردم بود...تامارودید گفت چراتو سرما وایسادین! انگارکه ندیدبدید بودیم!! خنده داربود.... ازشنبه انشاالله نماراشروع میکنیم. دیشب فروشنده آجرزنگم زدو گفت یکیو پیداکرده که قیمتشم مناسبه.توکل بخدا.... جمعه شب تو پاریس حمله تروریستی بدی شد. خیلیا کشته شدند....خداخودش رحم کنه.  
27 آبان 1394

سلام به سلامتی

باباسلام. بعد سه روز که سرکارنرفتم امروز اومدم. یه مریضی سخت که تو و مامانی همگرفتید.....پوکیدیم اصلا....توکه قبلش مریض شده بودی......ای بابا..... پریشب بااین مریضی رفتیم کاسه توالت خریدیم..کاشیکارمیخواست..کاشیکاریمونم به جز کف باقیش تمومه امروز.. خیلی مریضیه بدی بود بابا... بوس
19 آبان 1394

کاشیکار سلام!

سلام بابا. ازدیروز کاشیکار اومده. نصف حیاط خلوتو چینده.امروزم داربستی اومده داره حیاط خلوتو داربست میزنه. دوسه روزه خاله ثریارو آوردند خونه. بهتره خداروشکر. راستی بابا بعدازخوب شدنت از مریضی دیگه قطره بهت ندادیم . اشتهات خیلی خوب شده خداروشکر. چهرتم روشنترشده.مثل بابایی عاشق غذاوخوراکی خوردنی!! پریشب داشتی کبابی که بیمارستان به ننه داده بودند میخوردی توخونه. بعدم وسطش میگفتی خوابم میاد....خیلی جالبو خندهدار بود... همه جابرفو بارونه.یزد ابریه. دعاکن بارون بیاد.... بوسی.
11 آبان 1394

شبیه خوانی..

السلام علیک یااباعبدا... الحسین سلام بابا..بالاخره بعداز چندین روز مریضی که باتب و دلدرد همراه بود خوب شدی..البته با تلاشهای واقعا زیاد مامانی. خیلی زحمت کشید...دستش درد نکنه. جمعه گذشته رفتیم بردستون. سه تا ساندویچ سبزی و مرغ که از فروشگاه رفاه خریده بودمو برده بودیم باسیب زمینی سرخ کرده و قارچ و فلفل دلمه و پیاز سرخ شده..همه همراه هم.چون محرم بود پرچمها رازده بودند. توهم میومدی بغل من و مامانی که به پرچما دست بزنی. هوا سرد بود...پیاده راه رفتیم تارسیدیم به یه سگ خوابیده...مامانی گفت گربه ها زودی باشین دررین!!! بین پیاده روی هم دنبال گردو و بادوم بودم من.....روی زمین... دیروز صبح محمدتقی که از فامیلای مامانیه برامون سبزی تازه آورد. یه ع...
4 آبان 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد